!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۱۸ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 7)

(بخش 7) (1393/5/8) (ساعت 12:10:15 ظهر)


از خاطره ی دیدار آبشار سمیرم به اغراق همین بس که اگر در صف پل صراط ایستاده و در آخر به سمت جهنم راهنمایی میشدیم ما را خوش تر از آن آشارنما بود!

البته حق مطلب را ادا کرده باشم خودِ آبشار بی باک بود و با صفا و دلنشین؛ ولی مسیرش آدمی را عذاب میداد. فعلا به سمت بروجن میرویم.

هوا خوش است و آفتاب از ندیدن ما ناخوش، و ما از خوشیِ ناخوشیِ او شادانیم! مقصد تازه ی مان شهر "بروجن" هست (از توابع استان شهرکرد). "به نظر میرسد" که به سمت شهرِ شهرکرد میرویم!!!


موسیقی متن: به شاهچراغِت میبرُم به سِیلِ * باغِت میبرُم (2 بار)


* سیل : seil = به زبان شیرین شیرازی و فکرمیکنم لری، میشود نگاه کردن! تماشا کردن!

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۸
پیام پژوهان
پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۴ ب.ظ

منغوز!!! *

امروز یه جک دیدم که اتفاقا میخواستم خودم بسازمش اما مصالح ام کم بود!

.

.

.

آب نیترات دار - نان جوش شیرین دار - برنج آرسنیک دار - سبزیجات با فاضلاب -

میوه ها با کود شیمیایی و سموم دز بالا - لبنیات با وایتکس و روغن پالم -

گوشت تاریخ مصرف گذشته - مرغ هورمونی -آلودگی هوا -

پارازیت - پراید و پرواز به سوی ابدیت....

ناموساً تصادفی زنده ایم! :)))

.

.

مسئولین! رسیدیگی نکنید میرید "به جهنم" آااا ! :)))



* منغوز: کلمه ای خویشتن در آوردی به معنای مورد نغز واقع شده! اصن همون جک!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۴
پیام پژوهان
تابستونِ چند سال پیش بود که رفته بودیم تبریز! هوا به شدت سرد بود به حدی که بنده لباس گرم خریدم! رفته بودیم یکی از زیباترین پارک های ایران، پارک اَئِل گلی تبریز!
وقتی رسیدیم به این پارک شب بود. چادر برپا شد و ما هوس کردیم یه دوری تو وسایل بازی اونجا بزنیم. یه چرخ فلک توپی اونجا پیدا کردیم (از نوع عمودی، نه افقی!) رفتیم پیش خانواده و گفتیم: کسی یارای چرخ فلک بازی هست؟! جوابی نشندیم! گفتیم: کسی نیست که با ما همبازی شود؟! نه! نبود! ما رفتیم بلیط خریدیم و سوار شدیم! کلا من بودم و یکی دو نفر دیگه تو جایگاه های دیگه ی چرخ فلک! در کل انگار تنها بودم. راه افتاد. یه نیم دور زد، رسیدم بالای چرخ فلک! یه صدای ترق و توروق اومد... چرخ فلک وایساد... من... تنهایی... سکوت...
هیچی دیگه بنده از منظره ی شب شهر تبریز کمال لذت رو بردم! چون فهمیدم چرخ فلک وایساده مسافر بزنه! در طول چرخش چرخ فلک و گردش ما بر روی آن، چندین و چند بار صدای ترق و توروق شنیده میشد، لکن التفات ننموده و بجایش حال نموده!
.
.
.
این خاطره نه از لحاظ ادبی و نه از جنبه ی خاطره ای و نه حتی پند و عبرت، هیچ گونه ارزشی نداشته و اینجانب پس از نوشتن آن دوست داشتیم همه اش را به بادِ دکمه  Del سپرده و وجه ی ننگش را چنگ انداخته و پاک بگردانیم اما حیفمان آمد!
.
.
.
خداوکیلی حتی زبان نوشته هم سالم نیس، توصیه: به دل نگیرید!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۲۳
پیام پژوهان
سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۷ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 6)

(بخش 6) (1393/5/8) (ساعت 9:00:00 صبح)


دوش ما را خواب خوشی دست داد. گر چه بارها و بارها بیدار شدیم اما دل چسب بود. صبحانه همان شام دیشب بود(!) ؛ نان و پنیر و خربزه. وسایل جمع نموده و هر یک از چهارچرخان به سمت آبشخور* های خویش رفته تا دلشان را از عذاب تشنگی درآورند. فعلا که زیر سایه ی ورزشگاهِ نیمه ساخته ی نه چندان تمیزِ شهر سمیرم در نزدیکی پمپ گاز نشسته ایم. (نه کاکو! همی حالو رفتیم!!!) فی الحال در ماشین نشسته ایم. خلاصه که فعلا به سمت آبشار سمیرم می رویم. باشد که مقصد بزرگ تری را هم انتخاب کنیم.



موسیقی متن: بَلال بلــاالُم، بلال بلــاالُم دِی بلال
بِل تا بنالُم دِی بلال...**

* آبشخور چهارچرخان = پمپ بنزین و گاز

** موسیقی محلی ست!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۲۷
پیام پژوهان
شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 5)

(بخش 5) (1393/5/8) (ساعت 5:06:00)

صبح روز دوم است و اوضاعمان بسیار شگرف گردیده! گویا مسافران اذانی را ساعت 4 صبح شنیده و چند تن به نماز ایستاده بودند. یک ساعت بعد دوباره اذان گفته و اکنون بحث ها پا گرفته! بعد از کلی مجادله برای بار دوم نماز خواندند! ما نیز بلند شده و در آن هوای خنک وضو گرفته و "صلاه" را "حی" کردیم. پس فارق شدن از آن، سه باره اذان گفته و خنده ی ما ها بلند شد!
آن طور که معلوم شد اذانِ اول و سوم، ازآنِ* موبایل همسایه (کلاس بغلی) بوده، چنان که هنگام اذان سوم، ایشان التفات کرده، آن را همان اول قطع کردند. **
اگر بیشتر صبر میکردیم از ازدیاد عبادت، زاهدی میشدیم و سر به بیابان ها میگذاشتیم، لکن مقبول نشد!
خلاصه که کلی ثواب ذخیره جمع گردید!!!



موسیقی متن: صدای به هم خوردن نرده ها و صدای
به هم خوردن پلاستیک ها در اثر بادی خنک!

*ازآن همسایه بوده = مالِ همسایه بوده! ، از برای همسایه بوده!

** صدای اذان این همسایه ما بسیار بلند بوده و در این که آن را به عنوان اذان واقعی حساب کردیم بر ما ایرادی وارد نیست! گویا بلند گویی، اسپیکری چیزی داشته باشند!!! والو! خیلی بلند بود! از گوشی بعیده!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۴
پیام پژوهان
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 4)

(بخش 4) (1393/5/7) (10:41:00)


...رفتیم و رفتیم. تازه آفتاب دست از سر ما برداشته بود که به "سِمیرُم" رسیدیم و شروع کردیم به گشتنن به دنبال پارک. پارک را بدون آب یافتیم!!!! این نیاز به "اجابت مزاج" ِ لامصب با بی آبی رفیق گشته، امانمان را بریده بودند! دقایقی را در آن پارک بی آب و با علف نشستیم درحالی که مأمورانی را برای یافتن منزل فرستاده بودیم. منزل، پشت بام مدرسه ای کوچک و قدیمی شد که الحق و الانصاف view  ِتوپی داشت!!! بوی کبابی هم پیچیده بود که پنیر و خربزه ی ما را جلا میداد!!!

فعلا که حال میکنیم، تا بعداً چه شود!

+ به گمانم این آخرین نوشته ی امشبم باشد! باور بفرمایید امروز جایی نرفتیم! فقط حرکت!!!

+ چند دقیقه بعد: اوضای اَلی داریم!** چیز تو چیز است! بیخیالش، خوابمان خوش!!! *


موسیقی متن: صحبت هایی پیرامون تدارک مفصل خربزه با پنیر

+ صدای حرکت ماشین ها


* هنگام خواب فکر میکردم هنوز بوی کباب می آید! کاشف به عمل آمد آن بوی کباب دلبر، بوی دست شویی های حیاط مدرسه است :||||| !!! سر این مسئله کلی خندیدیم! 

** اوضاع اَل = اوضوی اَل: کلمه ی شیرازی که به معنی همان خر تو خر است!!!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ

حسین پناهی

امروز با خبر شدیم که دیروز سالروز درگذشت حسین پناهی، آن همه کاره ی هنر، بوده! پیشنهاد میدم اشعارشو با صدای خودش بشنوین! 100% تحت تاثیر قرار میگیرین و مات و مبهوت فقط میشنوین!


اگه خواستی از خونه بری بیرون
بی چراغ دستی و بی کلاه و شال، بیرون نرو!
ممکنه خورشید یهو خاموش شه یا که سقوط کنه یا یخ بزنه...
.
.
.
تو هستی پیچ اضافی آوردم
نمیدونم این پیچ مال بود یا نبود؟
گمونم باز فلسفم عود کرده!


"حسین پناهی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۵۰
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۶ ب.ظ

15 مرداد سالروز ورود پیام الملوک به عرصه ی زندگی!

امروز ما متولد میشویم! یادش بخیر؛ دوران بچگی... روز تولدم مهمانی داشتیم، اقوام می آمدند، دور هم بودیم، کیک میخوردیم، کادو میگرفتیم، میخندیدیم، و بعد از رفتن مهمان ها تا ساعاتی از نیمه شب در فکر کادو ها بودیم که فردا با آن ها چه کنیم و شیرینی های باقی مانده را چه زمانی بخوریم! 100% تکرار این وقایع، ممکن نیست! خوب یا خیلی خوب (!) گذشت! 

البته با این خاطره های خوب نیز بنده رضایت به بازگشت به دوران کودکی را ندارم! وقتی به آن دوران فکر میکنم فضایش برایم دلگیر است! ما را همین شیوه ی بی برگشت زندگی کفایت میکند!

امروزه کادویمان، نهایت، خلاصه میشود به هدیه ی نقدی از طرف والدین (که خودمان این گونه را بسیار میپسندیم) و نیز یک کادو از طرف پسر عمه ی مان که تا یاد داریم از ایشان هرساله کادو گرفته ایم! 

کل خوشی مان تا همین نیمه ی تابستان، یعنی روز تولدمان، هست زیرا پس از آن وارد نیمه ی دوم و پایانی تعطیلات میشویم و روز شمار مدرسه آغاز میشود! ولی چه کنیم که میگذرد!

بس است دیگر! مولودمان پیروز، هر روزمان مولود!!!

.

.

.

((یکی حساب کند که ما اکنون چندسالمان است! متولد 1377 ! ))


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۶
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۴۲ ق.ظ

زندگی نامه ی پیام الملوک (بخش 1)

کتاب "زندگی نامه ی پیام الملوک" از ازل از سر بیکاری شروع شد و تا ابد اگر بیکار شدیم آن را خواهیم نوشت! زندگی اش برگرفته از خودم نیست و فعلا که بیشتر حول محور فضای مجازی میچرخد! تا بعدا چه شود!


(بخش اول) (مقدمه)


از لینک زیر میتوانید فایل صوتی این بخش از کتاب رو که با صدای خودم هست دانلود کنید:

دریافت بخش اول زندگی نامه ی پیام الملوک
عنوان: moghadame
حجم: 774 کیلوبایت

(به دلیل کمی کیفیت بهتر است آن را با صدای بلند گوش کرده و همزمان به متن این بخش هم نگاه کنید.)


گویند "پیام الملوک شیرازی" ذاتاً اهل شیراز نبوده و به این دلیل او را آغازگر سبک پارادوکس در حیات بشری دانسته اند! او اصالتاً "پیام آبادی" بوده و از آن جا در مسنجر های خویش به عنوان وطن یاد کرده.

از زندگی وی چیزی جز این نمی دانستیم اما به تازگی عکس هایی از "آپلودسنتر" شخصی وی که "آپلود کن جانا تا دگر بار بازیابی" نام داشت، کش رفته ایم و تن ایشان را درگور خویش لرزاندیم، گویی که pm ای از "اینستا پیغام" * خویش دریافت نموده باشد. (زاید به ذکر است که از علت استفاده ی وی از لهجه ی اصفهانی برای نامگذاری مسنجر خویش نا آگاهیم؛ وی به جای "ایــنســــتاااا پیغاااام" باید میگفت "ایناهاش پیغوم"...)

و بالاخره ما برآن شدیم تا براین عکس ها متنی نوشته و بر زندگی اش نامه ای بیفزاییم و زندگی نامه ی نداشته اش را بنگاریم. حال با ما "هم لایک" گردیده و "هم فالو" ** بمانید تا از احوال "پیام الملوک، آن پادشاه خوش سلوک" بیشتر بدانید!


* اینستاپیغام = اینستا مسنجر، insta massenger، یک مسنجر معروف در تلفن های همراه اندروید و ios ! 

** فالو ، follow ، دنبال کردن، در نرم افزار بسیار معروف اینستاگرام از گزینه ی فالو برای دنبال کردن صفحه ی افراد استفاده میشود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۴۲
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 3)

(بخش 3) (ساعت 18:10:35) (1393/5/7)


آن قدر در یاسوج برای یافتن مسکن دور دور کردیم که احوالمان نامساعد گردید و آن شهر را فقط مجالِ نماز خواندن دادیم. در اطراف "تنگه ی گنجه ای" طعامی خورده و حتی به فکر استراحت نیفتاده که در کار "کورس" * جای هیچ rest ای نیست!
راه های سخت و پیچ های طاقت فرسا را پیمودیم و پیمانه ی آن ها را چون دلستر لیمویی** مدت هاست که مینوشیم. استراحت و نفس تازه کردن و چای نوشیدن که اعمال شیاطین است؛ باید رفت! * ناگفته نماند که در این "نوشِـشِ پیمانه ها، بنده سوزشی در تک تک رنگدانه های پوست خود حس کرده { چونان ناگت سوخاری گشته بودیم! }
گویا والدین مان نیز از این موضوع ناراحت بودند. بالاخره خواهر ما التفات کرده و معرفت تراوش میکند؛ لنگی به صورتمان پرت کرده تا خدایش نگهش دارد!
:| !
انگار نه انگار که ما خفته ایم و دستمان یارای لنگ گیری ندارد. گردنمان نیز چون گل سایه گردان برای فرار از آفتاب، گردش ها داشته و 180 درجه ها چرخیده و کنون ستون فقرات ما از حالت S مانند خود به "سیگما" ( ∑ ) تغییر شکل داده چنان که هیچ "پشتی باراد" ای دوایش نیست. :|
بعد از ساعت ها، ناراحتیِ والدینمان از آفتاب سوختگی ما به حد اعلا رسیده، ما را بیدار نموده، چادری داده تا از پنجره ی چهارچرخ آویزان کنیم.
فعلا که می گازیم، تا بعد چه شود!

موسیقی متن: سکوت سرشار از ناگفته هاست...***


*کورس همان مسابقه ی اجنبی هاست، کلمه ی کورس و آن جمله ی تک ستاره دار (استراحت و نفس تازه کردن و ... باید رفت) نمایانگر شیوه ی این مسافرت است!

** ظهر دلستر لیمویی خورده که بدجور چسبید! گفتیم اینجا یادی از آن کنیم!

*** زمانی که نه آهنگی بود و نه صدایی هر عشقمان میکشید میگفتیم! این جمله، مصرعی بود از "مارگوت بیگل" به ترجمه ی "احمد شاملو" که میتوانید این شعر را در لینک زیر بخوانید:

http://shaml00.blogfa.com/post-52.aspx

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۱
پیام پژوهان