سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 4)
(بخش 4) (1393/5/7) (10:41:00)
...رفتیم و رفتیم. تازه آفتاب دست از سر ما برداشته بود که به "سِمیرُم" رسیدیم و شروع کردیم به گشتنن به دنبال پارک. پارک را بدون آب یافتیم!!!! این نیاز به "اجابت مزاج" ِ لامصب با بی آبی رفیق گشته، امانمان را بریده بودند! دقایقی را در آن پارک بی آب و با علف نشستیم درحالی که مأمورانی را برای یافتن منزل فرستاده بودیم. منزل، پشت بام مدرسه ای کوچک و قدیمی شد که الحق و الانصاف view ِتوپی داشت!!! بوی کبابی هم پیچیده بود که پنیر و خربزه ی ما را جلا میداد!!!
فعلا که حال میکنیم، تا بعداً چه شود!
+ به گمانم این آخرین نوشته ی امشبم باشد! باور بفرمایید امروز جایی نرفتیم! فقط حرکت!!!
+ چند دقیقه بعد: اوضای اَلی داریم!** چیز تو چیز است! بیخیالش، خوابمان خوش!!! *
موسیقی متن: صحبت هایی پیرامون تدارک مفصل خربزه با پنیر
+ صدای حرکت ماشین ها
* هنگام خواب فکر میکردم هنوز بوی کباب می آید! کاشف به عمل آمد آن بوی کباب دلبر، بوی دست شویی های حیاط مدرسه است :||||| !!! سر این مسئله کلی خندیدیم!
** اوضاع اَل = اوضوی اَل: کلمه ی شیرازی که به معنی همان خر تو خر است!!!