!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

۹ مطلب با موضوع «سفرنامه ی پیام الملوک» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۴۴ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 9)

(بخش 9) (1393/5/9) (19:52:15) 



فارسان و کوهرنگ را پشت سر گذاشتیم و تونل کوهرنگ را دیده و بازگشتیم! الحق که دیدنش زاید بود!!! سرویس های بهداشتی اش در شأن آدمی نبود! اگر بود، آب نبود، یا آب بود و مایع دستشویی نبود؛ و وقتی این دو بود، اولی نابود بود!!! به عبارتی آب و مایع بود اما سنگ دستشویی تا خرخره اش پر بود، یا شیشه ی در اش شکسته بود و یا کسی خودش را خالی کرده بود لکن تمیزکاری نکرده بود!

در کل فرهنگ مردم نقاط مختلف از کیفیت سرویس های بهداشتی اش مشخص میشود! * به این دلیل کوهرنگ ما را دلچسب نبود. اکنون باز میگردیم به فارسان یا به احتمال بیشتر به شهرکرد؛ برای تناول کردن شام و همچنین خواب.

باید بهتر از این میشد که نشد. حتی والیبال هم نزده ایم! به هر حال هوایی خورده ایم که این مارا بسیار کفایت میکند! باشد که خوب تر شود. در ضمن دلمان شیراز را میخواهد. (چرا که در آن لحظه موسیقیِ متنی پخش میشد که میخوانید:)



موسیقی متن: ای قربون شیراز که مهربونن (2 بار)

دل دارن و صفا دارن و غمِ دلتو میدونن

(آی گفتی...)



* : این جمله یکی از پایه گذاران این پست بود: قیاس تن به آب و بلانسبت دست به آب (بخش 1)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۴
پیام پژوهان
شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۱۰ ق.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 8)

(بخش 8) (1393/5/8) (12:10:15 ظهر)


بروجن را بهتر از سمیرم دیدیم. همه چی مهیا بود. مِن جمله سرویس بهداشتی که نیاز رفع حاجت را به خوبی پاسخ می داد. در آنجا بستی خوردیم و کمی هلو خریده به سمت شهرکرد "به راه افتادیم". در مسجد بین راهیِ خوبی نماز خوانده و دوباره "به راه افتادیم". درشهرکرد که هوایش کمی خنک بود شکم را سیر کرده با وقفه "به راه افتادیم"

(کلا در این مسافرت "به راه می افتادیم"!!! رسیدن به مقصد، شروع "به راه افتادن" دیگری بود که لابد نشستن و تفریح کردن ما را نمی شاید!) حال به فارسان و شاید کوهرنگ میرویم. باشد که به جای خوشی برسیم!


موسیقی متن: اگه بگی که میمونی،

منو به هرچی که بخوام میرسونی#


#مسابقه ی خودشیرینی: جای خالی را با توجه به شعر پر کنید: شاعر خطاب به ...

جواب الزاما باید منغوز* و آمیخته با طنز باشد.

فرصت ارسال آثار فقط و فقط تا زمان مرگ بنده!!!




* منغوز: کلمه ای خویشتن در آوردی به معنای مورد نغز واقع شده! اصن همون جک!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۰
پیام پژوهان
دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۱۸ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 7)

(بخش 7) (1393/5/8) (ساعت 12:10:15 ظهر)


از خاطره ی دیدار آبشار سمیرم به اغراق همین بس که اگر در صف پل صراط ایستاده و در آخر به سمت جهنم راهنمایی میشدیم ما را خوش تر از آن آشارنما بود!

البته حق مطلب را ادا کرده باشم خودِ آبشار بی باک بود و با صفا و دلنشین؛ ولی مسیرش آدمی را عذاب میداد. فعلا به سمت بروجن میرویم.

هوا خوش است و آفتاب از ندیدن ما ناخوش، و ما از خوشیِ ناخوشیِ او شادانیم! مقصد تازه ی مان شهر "بروجن" هست (از توابع استان شهرکرد). "به نظر میرسد" که به سمت شهرِ شهرکرد میرویم!!!


موسیقی متن: به شاهچراغِت میبرُم به سِیلِ * باغِت میبرُم (2 بار)


* سیل : seil = به زبان شیرین شیرازی و فکرمیکنم لری، میشود نگاه کردن! تماشا کردن!

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۸
پیام پژوهان
سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۷ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 6)

(بخش 6) (1393/5/8) (ساعت 9:00:00 صبح)


دوش ما را خواب خوشی دست داد. گر چه بارها و بارها بیدار شدیم اما دل چسب بود. صبحانه همان شام دیشب بود(!) ؛ نان و پنیر و خربزه. وسایل جمع نموده و هر یک از چهارچرخان به سمت آبشخور* های خویش رفته تا دلشان را از عذاب تشنگی درآورند. فعلا که زیر سایه ی ورزشگاهِ نیمه ساخته ی نه چندان تمیزِ شهر سمیرم در نزدیکی پمپ گاز نشسته ایم. (نه کاکو! همی حالو رفتیم!!!) فی الحال در ماشین نشسته ایم. خلاصه که فعلا به سمت آبشار سمیرم می رویم. باشد که مقصد بزرگ تری را هم انتخاب کنیم.



موسیقی متن: بَلال بلــاالُم، بلال بلــاالُم دِی بلال
بِل تا بنالُم دِی بلال...**

* آبشخور چهارچرخان = پمپ بنزین و گاز

** موسیقی محلی ست!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۲۷
پیام پژوهان
شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 5)

(بخش 5) (1393/5/8) (ساعت 5:06:00)

صبح روز دوم است و اوضاعمان بسیار شگرف گردیده! گویا مسافران اذانی را ساعت 4 صبح شنیده و چند تن به نماز ایستاده بودند. یک ساعت بعد دوباره اذان گفته و اکنون بحث ها پا گرفته! بعد از کلی مجادله برای بار دوم نماز خواندند! ما نیز بلند شده و در آن هوای خنک وضو گرفته و "صلاه" را "حی" کردیم. پس فارق شدن از آن، سه باره اذان گفته و خنده ی ما ها بلند شد!
آن طور که معلوم شد اذانِ اول و سوم، ازآنِ* موبایل همسایه (کلاس بغلی) بوده، چنان که هنگام اذان سوم، ایشان التفات کرده، آن را همان اول قطع کردند. **
اگر بیشتر صبر میکردیم از ازدیاد عبادت، زاهدی میشدیم و سر به بیابان ها میگذاشتیم، لکن مقبول نشد!
خلاصه که کلی ثواب ذخیره جمع گردید!!!



موسیقی متن: صدای به هم خوردن نرده ها و صدای
به هم خوردن پلاستیک ها در اثر بادی خنک!

*ازآن همسایه بوده = مالِ همسایه بوده! ، از برای همسایه بوده!

** صدای اذان این همسایه ما بسیار بلند بوده و در این که آن را به عنوان اذان واقعی حساب کردیم بر ما ایرادی وارد نیست! گویا بلند گویی، اسپیکری چیزی داشته باشند!!! والو! خیلی بلند بود! از گوشی بعیده!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۴
پیام پژوهان
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 4)

(بخش 4) (1393/5/7) (10:41:00)


...رفتیم و رفتیم. تازه آفتاب دست از سر ما برداشته بود که به "سِمیرُم" رسیدیم و شروع کردیم به گشتنن به دنبال پارک. پارک را بدون آب یافتیم!!!! این نیاز به "اجابت مزاج" ِ لامصب با بی آبی رفیق گشته، امانمان را بریده بودند! دقایقی را در آن پارک بی آب و با علف نشستیم درحالی که مأمورانی را برای یافتن منزل فرستاده بودیم. منزل، پشت بام مدرسه ای کوچک و قدیمی شد که الحق و الانصاف view  ِتوپی داشت!!! بوی کبابی هم پیچیده بود که پنیر و خربزه ی ما را جلا میداد!!!

فعلا که حال میکنیم، تا بعداً چه شود!

+ به گمانم این آخرین نوشته ی امشبم باشد! باور بفرمایید امروز جایی نرفتیم! فقط حرکت!!!

+ چند دقیقه بعد: اوضای اَلی داریم!** چیز تو چیز است! بیخیالش، خوابمان خوش!!! *


موسیقی متن: صحبت هایی پیرامون تدارک مفصل خربزه با پنیر

+ صدای حرکت ماشین ها


* هنگام خواب فکر میکردم هنوز بوی کباب می آید! کاشف به عمل آمد آن بوی کباب دلبر، بوی دست شویی های حیاط مدرسه است :||||| !!! سر این مسئله کلی خندیدیم! 

** اوضاع اَل = اوضوی اَل: کلمه ی شیرازی که به معنی همان خر تو خر است!!!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 3)

(بخش 3) (ساعت 18:10:35) (1393/5/7)


آن قدر در یاسوج برای یافتن مسکن دور دور کردیم که احوالمان نامساعد گردید و آن شهر را فقط مجالِ نماز خواندن دادیم. در اطراف "تنگه ی گنجه ای" طعامی خورده و حتی به فکر استراحت نیفتاده که در کار "کورس" * جای هیچ rest ای نیست!
راه های سخت و پیچ های طاقت فرسا را پیمودیم و پیمانه ی آن ها را چون دلستر لیمویی** مدت هاست که مینوشیم. استراحت و نفس تازه کردن و چای نوشیدن که اعمال شیاطین است؛ باید رفت! * ناگفته نماند که در این "نوشِـشِ پیمانه ها، بنده سوزشی در تک تک رنگدانه های پوست خود حس کرده { چونان ناگت سوخاری گشته بودیم! }
گویا والدین مان نیز از این موضوع ناراحت بودند. بالاخره خواهر ما التفات کرده و معرفت تراوش میکند؛ لنگی به صورتمان پرت کرده تا خدایش نگهش دارد!
:| !
انگار نه انگار که ما خفته ایم و دستمان یارای لنگ گیری ندارد. گردنمان نیز چون گل سایه گردان برای فرار از آفتاب، گردش ها داشته و 180 درجه ها چرخیده و کنون ستون فقرات ما از حالت S مانند خود به "سیگما" ( ∑ ) تغییر شکل داده چنان که هیچ "پشتی باراد" ای دوایش نیست. :|
بعد از ساعت ها، ناراحتیِ والدینمان از آفتاب سوختگی ما به حد اعلا رسیده، ما را بیدار نموده، چادری داده تا از پنجره ی چهارچرخ آویزان کنیم.
فعلا که می گازیم، تا بعد چه شود!

موسیقی متن: سکوت سرشار از ناگفته هاست...***


*کورس همان مسابقه ی اجنبی هاست، کلمه ی کورس و آن جمله ی تک ستاره دار (استراحت و نفس تازه کردن و ... باید رفت) نمایانگر شیوه ی این مسافرت است!

** ظهر دلستر لیمویی خورده که بدجور چسبید! گفتیم اینجا یادی از آن کنیم!

*** زمانی که نه آهنگی بود و نه صدایی هر عشقمان میکشید میگفتیم! این جمله، مصرعی بود از "مارگوت بیگل" به ترجمه ی "احمد شاملو" که میتوانید این شعر را در لینک زیر بخوانید:

http://shaml00.blogfa.com/post-52.aspx

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۱
پیام پژوهان
سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۳۴ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک ( بخش 2 )

(بخش 2) (ساعت 13:10:35) (1393/5/7)

چهارچرخان چونان گاومیش به پیش رفته و دنده ی دیگران را پایین می آوردند و آنان را به کنار جاده میکشانند. اینجانب ساعتی به خواب رفته و از اوضاع پیش آمده در طی آن مدت بی اطلاع ام و در حالی بیدار شدم که گاومیشان خسته شده و در پی جویی می جویند...
دقایقی را گذر عمر تماشا بود. آب را گوارای وجود گهربار خویش کرده و منتظر یاران نشستیم. همه ی یاران به جز یکی، رسیدند و یار آخر ما را نادیده گرفته؛ می تازید. سایر چهارچرخان گویی رم کرده و به راه زدند.
باور بفرمایید فقط می رویم؛ مقصدمان با خداست!

موسیقی متن: میــان بازوانــت نگهم دار، بغلـم کن، بغلم کن
از اون خنده هات بوسه ی شیرین به لبم کن
(لا اله الا الله!!!)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۴
پیام پژوهان
دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۱۵ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 1)

روز عید فطر اینجانب به همراه چندجانب (!) به مسافرتی 3 روزه به سمت شهرکرد رفتیم. این مسافرت شروعی بود برای اولین خاطره نویسی بنده! این خاطرات در طول مسافرت و درشرایط مختلف جوی، زمانی، مکانی نوشته شده که آن ها را به تدریج با نام "سفرنامه ی پیام الملوک" در این وبلاگ مینویسم!
*پیام الملوک، آن پادشاه خوش سلوک، لقب ابداعی اینجانب هست!
*در پایان هر خاطره قسمتی با عنوان "موسیقی متن" وجود داره که اون رو با توجه به صدا و یا آهنگی که پس از نوشتن خاطره ی مورد نظر میشندیم به عنوان پایانی برای اون بخش از سفرنامه آوردم!

این شما و این سفرنامه ی پیام الملوک که بدون مقدمه و از اوج سفر آغاز شده:



بخش اول (1393/5/7)  (ساعت 11:10:45 ظهر)

با تأخیر همیشگی، مسافرت به صورت رسمی آغاز گردید. لکن مدتی نگذشت که ترافیکی سنگین، که راهزن راه های امروزیست، راه ما را سد کرد. چهارچرخان* طوری درهم فرو رفته بودند که بلانسبت شما، هیچ پرایدی صاحبش را نمی شناخت! بالاجبار در جاده ی نیسان رو* انداخته و گرد و خاکی بلند نمودیم. پس از گشایش راه، با چهارچرخان به تاخت میراندیم...

موسیقی متن: از تمــــوم قصـــه ها دلبـر زیـبا تویی
            دلبر رعنا تویی، اول تویی، آخر تویی

*چهارچرخ: چهارپای دیروز، چهارچرخ امروز.
*نیسان رو: مال رو، جاده ای که در شأن چهارچرخان نباشد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۵
پیام پژوهان