دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۱۸ ب.ظ
سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 7)
(بخش 7) (1393/5/8) (ساعت 12:10:15 ظهر)
از خاطره ی دیدار آبشار سمیرم به اغراق همین بس که اگر در صف پل صراط ایستاده و در آخر به سمت جهنم راهنمایی میشدیم ما را خوش تر از آن آشارنما بود!
البته حق مطلب را ادا کرده باشم خودِ آبشار بی باک بود و با صفا و دلنشین؛ ولی مسیرش آدمی را عذاب میداد. فعلا به سمت بروجن میرویم.
هوا خوش است و آفتاب از ندیدن ما ناخوش، و ما از خوشیِ ناخوشیِ او شادانیم! مقصد تازه ی مان شهر "بروجن" هست (از توابع استان شهرکرد). "به نظر میرسد" که به سمت شهرِ شهرکرد میرویم!!!
موسیقی متن: به شاهچراغِت میبرُم به سِیلِ * باغِت میبرُم (2 بار)
* سیل : seil = به زبان شیرین شیرازی و فکرمیکنم لری، میشود نگاه کردن! تماشا کردن!
۹۳/۰۵/۲۷
اصفهان که میدونی تقریباً مرکز فلات خشک ِ ایران هس؟
چه انتظاری داری ازش آخه! :دی