می دانید چه چیزی بد است؟! این که صبح بلند شوی اما خورشید هرگز طلوع نکند؟ یا بگویند فردا آخرین روز زندگیتان هست؟! یا نه! اینکه بشنوید تا ساعتی دیگر زمین از درون متلاشی می شود؟!
خیر! این چیز ها بد نیست! اصلا به فرض اینها بد باشند! بد تر از اینها هم چیزی وجود دارد! چیزی که نبودش عذاب است، خفت است، خاری و زبونی است، مایه ی آبرو ریزی است، موجب دست درازی است، عین بدبختی است! این که دستشویی خانه ی تان خراب باشد! :| !!! جدی میگویم! کسانی که تجربه کرده اند میدانند!
میگویید این خیلی بد است که وقتی صبح بیدار میشوید خورشید برای همیشه طلوع نکند؟! اما اوضاع وقتی بدتر میشود که دستشویی خانه ی تان هم خراب باشد!
میدانید چقدر خفت بار است که در روز آخر زندگیتان، برای رفتن به دستشویی دست به دامان همسایه ها شوید؟!
تا ساعتی دیگر زمین از درون منفجر خواهد شد؟! به جهنم! این یک ساعت پایانی را حیف نیست به دنبال دستشویی این خانه و آن خانه برویم!؟
.
.
.
امان از این مردم، امــاااان... تا سختی نکشند قدر چیزی را نمیدانند.
قدر نمیدانید! باور کنید قدر نمیدانید...!
دستشویی ها را باید شست، جور دیگر باید "..." !!!
((به نظر شما با توجه به قافیه ی شعر اصلی که همان "دید" میباشد، و همچنین موضوع، چه کلمه ای باید در جای فعل قرار گیرد؟ :))) (احتمالا درست حدس زدید چرا که فقط نیاز به تغییر حرف اولِ "دید" میباشد، حال جمله را دوباره خوانده و قاه قاه بخندید) با عرض پوزش از بی ادبی مان! ))
:))