!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

يكشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ب.ظ

حافظ خطاب به پیام الملوک(2):

21 شهریور 93 پستی در بیان، بنیان نهاده بودیم در باب فال مان پس از اتمام ایام سوگوار امتحانات خرداد!------> پست مذکور



پس از پایان یافتن امتحانات شوم امسال نیز (26 خرداد 94) فالی از همان فردِ فال فروش (مذکور در تاریخ 21 شهریور93) ستانیده و حافظ جان چنان زدند تو خال (!!!) که شادیمان بی حد و مرز گشت!



و چنین گفت حافظ:



"دوش وقت سحر از "غصه" نجاتم دادند / واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند"



تفسیر: ای صاحب فال! بر شما بشارت "که ایام غم و غصه بسر آمد" و آرزو های شما برآورده گردد و زندگی بسیار موفقی خواهی داشت که همه ی اینها نتیجه ی صبر و تحمل شما در موقع سختی است. خدا را شکر کن و امیدوار باش.



چنان شور و شعفی به اینجانب دست داد که تا به حال دست نـ...ه بود ( داد محذوف، حذف بخشی از  فعل به قرینه ی لفظی :)) ). خلاصه آن را به فال نیک گرفته و تا آخر عمر  با خوبی و خوشی با خود زندگی کردیم ( :)) )!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۹
پیام پژوهان
پنجشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۸ ق.ظ

تکرار!

کارم شده این:


مدرسه ، درس ، تلویزیون ، خواب!

یا:

مدرسه ، تلویزیون ، درس  ،خواب!

تا 9 ماهه دیگه همینه!


تابستونم اینجوری بود:


خواب، تلویزیون ، رایانه، گوشی، رایانه، تلویزیون، ایــــنـــتـــرنـــت، خواب!!!



و اینچنین است که بوی گند مهر مارا بهتر است!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۳ ، ۰۶:۴۸
پیام پژوهان
دوشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ

پادشاه فصل ها, پاییز! (من خوانی, شعر اخوان ثالث)

بله!تاستون رفت,پاییز اومد! به مناسبت ورود پاییز گروه سرود پیام الملوک یه شعر رو از رو خونده!البته نه با چََه چََه ! 


این شما و این شعر باغ من از مهدی اخوان ثالث:


دریافت

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۵۷
پیام پژوهان
يكشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۳۹ ق.ظ

داستان صوتی A MESSEAGE FROM from abroad (بخش 1)

"من ساخته" ای دگر ساخته ایم!


این بار با همکاری خواهرمان!


ابتدا پیام زیر را گوش نمایید (آمیخته با لهجه ی شیرازی):


دریافت



حال این شما و این بخش اول  "پیامی از خارج" :


صدای ناهنجار اول RECORD و صدای ناهنجار آخر THE END میباشد!

دریافت


.

.

.

این بار بدون متن بود! اگر جایی واضح نبود، بگویید متن را بگذاریم!

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۳۹
پیام پژوهان
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۳۲ ب.ظ

جک جدید!

بنده گاها کامنت هایی در سایر وبلاگ ها تراوش مینمایم که خودم حال مینمایم:



یکی از بچه های اقواممون تا میاد خونه ی ما میشینیم باهم  2014 pes * میزنیم! اون 9 سالشه من 16 !!!!! :))) !!!

وقتی من 9 سالم بود باور کنید با انگشتای دستم شخصیت جنگی میساختم درگیر میشدم!!! :)))



* pes 2014 : یک بازی فوتبال رایانه!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۳۲
پیام پژوهان
جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۰۵ ق.ظ

حافظ خطاب به پیام الملوک(1):

"چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست   /   سخن شناس نِه ای جانِ من، خطا اینجاست"

(حافظ)


ماجرای این شعر:


در روزی که مادر اینجانب برای گرفتن کارنامه به مدرسه رفته بودند، ما نیز برای ثبت نام اینترنت شاتل بیرون رفته بودیم! استرس بسیار داشتیم که خدایا تجدید نشویم! درسمان بد نیست لکن امتحانات سخت بود!

در راه مرد فال فروشی را دیدیم! دست درجیب برده، سکه ای 200 تومانی بدو داده، فال درخواست کردیم: "حاجی یه فال بیزحمت!" بنده ی خدا مرغ عشق هم نداشتند! گفتند: "دو تا بردار." (هر فال 100 تومن بود) ما با خویشتن نیت کردیم: "حافظا ! میدونی برا چی فال میخوام! یدونه مجلسی شو بهم بده!!!" ؛ نیت مان زیادی صاف بود! دو تا برداشتیم! از مرد فال فروش خداحافظی کرده و از او دور شدیم! فال اول خوشایند نبود! یعنی شعرش به دلمان نچسبید! آن را تا کرده و در جیب گذاشتیم! فال دوم را که باز کردیم این شعر آمد:


" چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست   /   سخن شناس نِه ای جانِ من، خطا اینجاست"


با خودم گفتم: "حافظ! داداش! اینو میدونم! من یه چیز دیگه ای میخواستمااا" کمی دلسرد گشته بودیم! تفسیر فال را خواندیم: به زودی پیامی به شما میرسد که باعث سعادت شما در زندگی می شود و... " قربان مفسرش بروم که حرف دل ما را خوب میدانست! گر چه که هیچی ربطی میان تفسیر و شعر ندیدم لکن، آن را به فال نیک گرفته و خوشحال شدیم که فالی نیک گرفته ایم! با خودمان قرار گذاشتیم هر وقت از پیش آن مرد فال فروش رد شدیم ازشان تشکره کرده، و دوباره فال بگیریم، اینبار با نیت آزاد! لکن دیگر او را ندیدم! انگار فرستاده شده بود که ما را آرامش بخشد! (خوب ماجرا رو اسرارآمیز کردم؟؟؟ :)) )


ساعتی بعد به مادرمان زنگ زدیم که " مادَرا !!! نمره ی مان چند شد؟! " جوابی شنیدیم که دلخواهمان بود! از نمرات خود بسیار خوشحال گشته و گفتیم حتما باید از آن مرد فال فروش فال بخریم! اما خب همانطور که گفتیم دیگر ندیدیمِ شان! دستشان پر فال باد!!!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۵
پیام پژوهان
پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۱۲ ب.ظ

من ساخته!


دیروز پیامی از طرف مغزم به دستم رسید که گفته بود: "پیام الملوکا! چه نشسته ای و سر در واتساپ نموده ای که بنده طرحی دارم گران!!! " بدو گفتم: " آن طرح چیست؟! "
پاسخ داد: " خودت می بینی! "

مدتی گذشت که این طرح از مغز برایمان فرستاده شد:

textgram


مورد پسند بود! یادمان باشد دستور دهیم آن را بر سر درِ وبلاگ بکوبند!
.
.
.
با همکاری نرم افزار textgram !
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۱۲
پیام پژوهان
پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۱۰ ق.ظ

بله! "بد" این است!!!

می دانید چه چیزی بد است؟! این که صبح بلند شوی اما خورشید هرگز طلوع نکند؟ یا بگویند فردا آخرین روز زندگیتان هست؟! یا نه! اینکه بشنوید تا ساعتی دیگر زمین از درون متلاشی می شود؟!

خیر! این چیز ها بد نیست! اصلا به فرض اینها بد باشند! بد تر از اینها هم چیزی وجود دارد! چیزی که نبودش عذاب است، خفت است، خاری و زبونی است، مایه ی آبرو ریزی است، موجب دست درازی است، عین بدبختی است! این که دستشویی خانه ی تان خراب باشد! :| !!! جدی میگویم! کسانی که تجربه کرده اند میدانند!



میگویید این خیلی بد است که وقتی صبح بیدار میشوید خورشید برای همیشه طلوع نکند؟! اما اوضاع وقتی بدتر میشود که دستشویی خانه ی تان هم خراب باشد!


میدانید چقدر خفت بار است که در روز آخر زندگیتان، برای رفتن به دستشویی دست به دامان همسایه ها شوید؟!


تا ساعتی دیگر زمین از درون منفجر خواهد شد؟! به جهنم! این یک ساعت پایانی را حیف نیست به دنبال دستشویی این خانه و آن خانه برویم!؟ 

.

.

.

امان از این مردم، امــاااان... تا سختی نکشند قدر چیزی را نمیدانند.

قدر نمیدانید! باور کنید قدر نمیدانید...!



دستشویی ها را باید شست، جور دیگر باید "..." !!!

((به نظر شما با توجه به قافیه ی شعر اصلی که همان "دید" میباشد، و همچنین موضوع، چه کلمه ای باید در جای فعل قرار گیرد؟ :))) (احتمالا درست حدس زدید چرا که فقط نیاز به تغییر حرف اولِ "دید" میباشد، حال جمله را دوباره خوانده و قاه قاه بخندید) با عرض پوزش از بی ادبی مان! ))



:))


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۰
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۴۴ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 9)

(بخش 9) (1393/5/9) (19:52:15) 



فارسان و کوهرنگ را پشت سر گذاشتیم و تونل کوهرنگ را دیده و بازگشتیم! الحق که دیدنش زاید بود!!! سرویس های بهداشتی اش در شأن آدمی نبود! اگر بود، آب نبود، یا آب بود و مایع دستشویی نبود؛ و وقتی این دو بود، اولی نابود بود!!! به عبارتی آب و مایع بود اما سنگ دستشویی تا خرخره اش پر بود، یا شیشه ی در اش شکسته بود و یا کسی خودش را خالی کرده بود لکن تمیزکاری نکرده بود!

در کل فرهنگ مردم نقاط مختلف از کیفیت سرویس های بهداشتی اش مشخص میشود! * به این دلیل کوهرنگ ما را دلچسب نبود. اکنون باز میگردیم به فارسان یا به احتمال بیشتر به شهرکرد؛ برای تناول کردن شام و همچنین خواب.

باید بهتر از این میشد که نشد. حتی والیبال هم نزده ایم! به هر حال هوایی خورده ایم که این مارا بسیار کفایت میکند! باشد که خوب تر شود. در ضمن دلمان شیراز را میخواهد. (چرا که در آن لحظه موسیقیِ متنی پخش میشد که میخوانید:)



موسیقی متن: ای قربون شیراز که مهربونن (2 بار)

دل دارن و صفا دارن و غمِ دلتو میدونن

(آی گفتی...)



* : این جمله یکی از پایه گذاران این پست بود: قیاس تن به آب و بلانسبت دست به آب (بخش 1)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۴
پیام پژوهان
دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ

شعری با صدای من, گوش کنید و نظرتونو بگید, بی زحمت!

بنده شعر "در آن لحظه" از مهدی اخوان ثالث رو خوندم,حال کردم,صدامو ضبط کردم! اینو بشنوید و بگید صدای من برای گویندگی و اینچیزا چطوریه!

این شما و این شعر در آن لحظه با صدای من:


*صدای اسپیکر رو زیاد کنید تا بشنوید!

 

 دریافت

 

نظرتون درباره ی صدای من یادتون نره!

 

اینم متن شعر:

 

در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگاه کردم

کلاغی روی بام خانه همسایه ما بود

و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی

دمادم تق و تق منقار می زد باز

و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز

نمی دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است


و تنها می خورد هرکس که دارد.


در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد

که در آن موجها شاید یکی نطقی در این معنی که شیرین است

غم ، شیرین تر از شهد و شکر می کرد

نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا عجیب است ،

شلوغ است ،

دروغ است و غریب است


در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم

برای دوستداران صدای پیرمردی تار می زد باز

نمی دانم چرا، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز

و بسیاری صداهایی که دارد تار و پودی گرم ،

و نرم ،

و بسیاری که بی شرم

در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد باز

نمی دانم چرا شاید برای آنکه دنیا کشنده ست

دد است ،

درنده ست ،

بد است ،

زننده ست ،

و بیش از این همه اسباب خنده ست .


در آن لحظه یکی میوه فروش دورگرد بد صدا هم

دمادم میوه پوسیده اش را جار می زد باز

نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است

و دور است ،

و کور است ،

در آن لحظه که می پژمرد و می رفت

و لختی عمر جاویدان هستی را

به غارت با شتابی آشنا می برد و می رفت ،

در آن پر شور لحظه

دل من با چه اصراری ترا خواست

و می دانم چرا خواست ،

و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده

که نامش عمر و دنیاست ،

اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۴۶
پیام پژوهان