!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 5)

(بخش 5) (1393/5/8) (ساعت 5:06:00)

صبح روز دوم است و اوضاعمان بسیار شگرف گردیده! گویا مسافران اذانی را ساعت 4 صبح شنیده و چند تن به نماز ایستاده بودند. یک ساعت بعد دوباره اذان گفته و اکنون بحث ها پا گرفته! بعد از کلی مجادله برای بار دوم نماز خواندند! ما نیز بلند شده و در آن هوای خنک وضو گرفته و "صلاه" را "حی" کردیم. پس فارق شدن از آن، سه باره اذان گفته و خنده ی ما ها بلند شد!
آن طور که معلوم شد اذانِ اول و سوم، ازآنِ* موبایل همسایه (کلاس بغلی) بوده، چنان که هنگام اذان سوم، ایشان التفات کرده، آن را همان اول قطع کردند. **
اگر بیشتر صبر میکردیم از ازدیاد عبادت، زاهدی میشدیم و سر به بیابان ها میگذاشتیم، لکن مقبول نشد!
خلاصه که کلی ثواب ذخیره جمع گردید!!!



موسیقی متن: صدای به هم خوردن نرده ها و صدای
به هم خوردن پلاستیک ها در اثر بادی خنک!

*ازآن همسایه بوده = مالِ همسایه بوده! ، از برای همسایه بوده!

** صدای اذان این همسایه ما بسیار بلند بوده و در این که آن را به عنوان اذان واقعی حساب کردیم بر ما ایرادی وارد نیست! گویا بلند گویی، اسپیکری چیزی داشته باشند!!! والو! خیلی بلند بود! از گوشی بعیده!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۴
پیام پژوهان
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 4)

(بخش 4) (1393/5/7) (10:41:00)


...رفتیم و رفتیم. تازه آفتاب دست از سر ما برداشته بود که به "سِمیرُم" رسیدیم و شروع کردیم به گشتنن به دنبال پارک. پارک را بدون آب یافتیم!!!! این نیاز به "اجابت مزاج" ِ لامصب با بی آبی رفیق گشته، امانمان را بریده بودند! دقایقی را در آن پارک بی آب و با علف نشستیم درحالی که مأمورانی را برای یافتن منزل فرستاده بودیم. منزل، پشت بام مدرسه ای کوچک و قدیمی شد که الحق و الانصاف view  ِتوپی داشت!!! بوی کبابی هم پیچیده بود که پنیر و خربزه ی ما را جلا میداد!!!

فعلا که حال میکنیم، تا بعداً چه شود!

+ به گمانم این آخرین نوشته ی امشبم باشد! باور بفرمایید امروز جایی نرفتیم! فقط حرکت!!!

+ چند دقیقه بعد: اوضای اَلی داریم!** چیز تو چیز است! بیخیالش، خوابمان خوش!!! *


موسیقی متن: صحبت هایی پیرامون تدارک مفصل خربزه با پنیر

+ صدای حرکت ماشین ها


* هنگام خواب فکر میکردم هنوز بوی کباب می آید! کاشف به عمل آمد آن بوی کباب دلبر، بوی دست شویی های حیاط مدرسه است :||||| !!! سر این مسئله کلی خندیدیم! 

** اوضاع اَل = اوضوی اَل: کلمه ی شیرازی که به معنی همان خر تو خر است!!!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۴۱
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ

حسین پناهی

امروز با خبر شدیم که دیروز سالروز درگذشت حسین پناهی، آن همه کاره ی هنر، بوده! پیشنهاد میدم اشعارشو با صدای خودش بشنوین! 100% تحت تاثیر قرار میگیرین و مات و مبهوت فقط میشنوین!


اگه خواستی از خونه بری بیرون
بی چراغ دستی و بی کلاه و شال، بیرون نرو!
ممکنه خورشید یهو خاموش شه یا که سقوط کنه یا یخ بزنه...
.
.
.
تو هستی پیچ اضافی آوردم
نمیدونم این پیچ مال بود یا نبود؟
گمونم باز فلسفم عود کرده!


"حسین پناهی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۵۰
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۶ ب.ظ

15 مرداد سالروز ورود پیام الملوک به عرصه ی زندگی!

امروز ما متولد میشویم! یادش بخیر؛ دوران بچگی... روز تولدم مهمانی داشتیم، اقوام می آمدند، دور هم بودیم، کیک میخوردیم، کادو میگرفتیم، میخندیدیم، و بعد از رفتن مهمان ها تا ساعاتی از نیمه شب در فکر کادو ها بودیم که فردا با آن ها چه کنیم و شیرینی های باقی مانده را چه زمانی بخوریم! 100% تکرار این وقایع، ممکن نیست! خوب یا خیلی خوب (!) گذشت! 

البته با این خاطره های خوب نیز بنده رضایت به بازگشت به دوران کودکی را ندارم! وقتی به آن دوران فکر میکنم فضایش برایم دلگیر است! ما را همین شیوه ی بی برگشت زندگی کفایت میکند!

امروزه کادویمان، نهایت، خلاصه میشود به هدیه ی نقدی از طرف والدین (که خودمان این گونه را بسیار میپسندیم) و نیز یک کادو از طرف پسر عمه ی مان که تا یاد داریم از ایشان هرساله کادو گرفته ایم! 

کل خوشی مان تا همین نیمه ی تابستان، یعنی روز تولدمان، هست زیرا پس از آن وارد نیمه ی دوم و پایانی تعطیلات میشویم و روز شمار مدرسه آغاز میشود! ولی چه کنیم که میگذرد!

بس است دیگر! مولودمان پیروز، هر روزمان مولود!!!

.

.

.

((یکی حساب کند که ما اکنون چندسالمان است! متولد 1377 ! ))


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۶
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۴۲ ق.ظ

زندگی نامه ی پیام الملوک (بخش 1)

کتاب "زندگی نامه ی پیام الملوک" از ازل از سر بیکاری شروع شد و تا ابد اگر بیکار شدیم آن را خواهیم نوشت! زندگی اش برگرفته از خودم نیست و فعلا که بیشتر حول محور فضای مجازی میچرخد! تا بعدا چه شود!


(بخش اول) (مقدمه)


از لینک زیر میتوانید فایل صوتی این بخش از کتاب رو که با صدای خودم هست دانلود کنید:

دریافت بخش اول زندگی نامه ی پیام الملوک
عنوان: moghadame
حجم: 774 کیلوبایت

(به دلیل کمی کیفیت بهتر است آن را با صدای بلند گوش کرده و همزمان به متن این بخش هم نگاه کنید.)


گویند "پیام الملوک شیرازی" ذاتاً اهل شیراز نبوده و به این دلیل او را آغازگر سبک پارادوکس در حیات بشری دانسته اند! او اصالتاً "پیام آبادی" بوده و از آن جا در مسنجر های خویش به عنوان وطن یاد کرده.

از زندگی وی چیزی جز این نمی دانستیم اما به تازگی عکس هایی از "آپلودسنتر" شخصی وی که "آپلود کن جانا تا دگر بار بازیابی" نام داشت، کش رفته ایم و تن ایشان را درگور خویش لرزاندیم، گویی که pm ای از "اینستا پیغام" * خویش دریافت نموده باشد. (زاید به ذکر است که از علت استفاده ی وی از لهجه ی اصفهانی برای نامگذاری مسنجر خویش نا آگاهیم؛ وی به جای "ایــنســــتاااا پیغاااام" باید میگفت "ایناهاش پیغوم"...)

و بالاخره ما برآن شدیم تا براین عکس ها متنی نوشته و بر زندگی اش نامه ای بیفزاییم و زندگی نامه ی نداشته اش را بنگاریم. حال با ما "هم لایک" گردیده و "هم فالو" ** بمانید تا از احوال "پیام الملوک، آن پادشاه خوش سلوک" بیشتر بدانید!


* اینستاپیغام = اینستا مسنجر، insta massenger، یک مسنجر معروف در تلفن های همراه اندروید و ios ! 

** فالو ، follow ، دنبال کردن، در نرم افزار بسیار معروف اینستاگرام از گزینه ی فالو برای دنبال کردن صفحه ی افراد استفاده میشود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۴۲
پیام پژوهان
چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 3)

(بخش 3) (ساعت 18:10:35) (1393/5/7)


آن قدر در یاسوج برای یافتن مسکن دور دور کردیم که احوالمان نامساعد گردید و آن شهر را فقط مجالِ نماز خواندن دادیم. در اطراف "تنگه ی گنجه ای" طعامی خورده و حتی به فکر استراحت نیفتاده که در کار "کورس" * جای هیچ rest ای نیست!
راه های سخت و پیچ های طاقت فرسا را پیمودیم و پیمانه ی آن ها را چون دلستر لیمویی** مدت هاست که مینوشیم. استراحت و نفس تازه کردن و چای نوشیدن که اعمال شیاطین است؛ باید رفت! * ناگفته نماند که در این "نوشِـشِ پیمانه ها، بنده سوزشی در تک تک رنگدانه های پوست خود حس کرده { چونان ناگت سوخاری گشته بودیم! }
گویا والدین مان نیز از این موضوع ناراحت بودند. بالاخره خواهر ما التفات کرده و معرفت تراوش میکند؛ لنگی به صورتمان پرت کرده تا خدایش نگهش دارد!
:| !
انگار نه انگار که ما خفته ایم و دستمان یارای لنگ گیری ندارد. گردنمان نیز چون گل سایه گردان برای فرار از آفتاب، گردش ها داشته و 180 درجه ها چرخیده و کنون ستون فقرات ما از حالت S مانند خود به "سیگما" ( ∑ ) تغییر شکل داده چنان که هیچ "پشتی باراد" ای دوایش نیست. :|
بعد از ساعت ها، ناراحتیِ والدینمان از آفتاب سوختگی ما به حد اعلا رسیده، ما را بیدار نموده، چادری داده تا از پنجره ی چهارچرخ آویزان کنیم.
فعلا که می گازیم، تا بعد چه شود!

موسیقی متن: سکوت سرشار از ناگفته هاست...***


*کورس همان مسابقه ی اجنبی هاست، کلمه ی کورس و آن جمله ی تک ستاره دار (استراحت و نفس تازه کردن و ... باید رفت) نمایانگر شیوه ی این مسافرت است!

** ظهر دلستر لیمویی خورده که بدجور چسبید! گفتیم اینجا یادی از آن کنیم!

*** زمانی که نه آهنگی بود و نه صدایی هر عشقمان میکشید میگفتیم! این جمله، مصرعی بود از "مارگوت بیگل" به ترجمه ی "احمد شاملو" که میتوانید این شعر را در لینک زیر بخوانید:

http://shaml00.blogfa.com/post-52.aspx

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۱
پیام پژوهان
سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۳۴ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک ( بخش 2 )

(بخش 2) (ساعت 13:10:35) (1393/5/7)

چهارچرخان چونان گاومیش به پیش رفته و دنده ی دیگران را پایین می آوردند و آنان را به کنار جاده میکشانند. اینجانب ساعتی به خواب رفته و از اوضاع پیش آمده در طی آن مدت بی اطلاع ام و در حالی بیدار شدم که گاومیشان خسته شده و در پی جویی می جویند...
دقایقی را گذر عمر تماشا بود. آب را گوارای وجود گهربار خویش کرده و منتظر یاران نشستیم. همه ی یاران به جز یکی، رسیدند و یار آخر ما را نادیده گرفته؛ می تازید. سایر چهارچرخان گویی رم کرده و به راه زدند.
باور بفرمایید فقط می رویم؛ مقصدمان با خداست!

موسیقی متن: میــان بازوانــت نگهم دار، بغلـم کن، بغلم کن
از اون خنده هات بوسه ی شیرین به لبم کن
(لا اله الا الله!!!)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۴
پیام پژوهان
دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۱۵ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 1)

روز عید فطر اینجانب به همراه چندجانب (!) به مسافرتی 3 روزه به سمت شهرکرد رفتیم. این مسافرت شروعی بود برای اولین خاطره نویسی بنده! این خاطرات در طول مسافرت و درشرایط مختلف جوی، زمانی، مکانی نوشته شده که آن ها را به تدریج با نام "سفرنامه ی پیام الملوک" در این وبلاگ مینویسم!
*پیام الملوک، آن پادشاه خوش سلوک، لقب ابداعی اینجانب هست!
*در پایان هر خاطره قسمتی با عنوان "موسیقی متن" وجود داره که اون رو با توجه به صدا و یا آهنگی که پس از نوشتن خاطره ی مورد نظر میشندیم به عنوان پایانی برای اون بخش از سفرنامه آوردم!

این شما و این سفرنامه ی پیام الملوک که بدون مقدمه و از اوج سفر آغاز شده:



بخش اول (1393/5/7)  (ساعت 11:10:45 ظهر)

با تأخیر همیشگی، مسافرت به صورت رسمی آغاز گردید. لکن مدتی نگذشت که ترافیکی سنگین، که راهزن راه های امروزیست، راه ما را سد کرد. چهارچرخان* طوری درهم فرو رفته بودند که بلانسبت شما، هیچ پرایدی صاحبش را نمی شناخت! بالاجبار در جاده ی نیسان رو* انداخته و گرد و خاکی بلند نمودیم. پس از گشایش راه، با چهارچرخان به تاخت میراندیم...

موسیقی متن: از تمــــوم قصـــه ها دلبـر زیـبا تویی
            دلبر رعنا تویی، اول تویی، آخر تویی

*چهارچرخ: چهارپای دیروز، چهارچرخ امروز.
*نیسان رو: مال رو، جاده ای که در شأن چهارچرخان نباشد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۵
پیام پژوهان
دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۳ ب.ظ

سرآغاز

به نام پروردگار "سه" عالم! عالم دنیا، عالم آخرت، عالم فضای مجازی!!!

مدت هاست بی وبلاگ بوده ایم و هوس وبلاگ داری به سرمان زده! از طرفی مطلب ها نوشته ایم که برای احتیاط باید در جایی به جز کاغذ نگه داری شوند. به همین دلیل دست به کیبرد شده و وبلاگی در "بیان" ، آن زیبای خوش نام، ساخته ایم!
در این وبلاگ اگر خدا بخواهد داستان ها، خاطرات، جملات و سایر مطالبِ در شأن خویشتن را می تایپیم! لازم به ذکر که تمام مطالب ارسالی، خوب یا بد، نوشته ی خودمان است! باشد که با وبلاگمان شما نیز حال کنید!



*بهتر است وبلاگ اینجانب را از بخش "طبقه بندی موضوعی" ، که اولین منویِ سمت چپ وبلاگ میباشد، دنبال نمایید!
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۳
پیام پژوهان