سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۳۴ ب.ظ
سفرنامه ی پیام الملوک ( بخش 2 )
(بخش 2) (ساعت 13:10:35) (1393/5/7)
چهارچرخان چونان گاومیش به پیش رفته و دنده ی دیگران را پایین می آوردند و آنان را به کنار جاده میکشانند. اینجانب ساعتی به خواب رفته و از اوضاع پیش آمده در طی آن مدت بی اطلاع ام و در حالی بیدار شدم که گاومیشان خسته شده و در پی جویی می جویند...
دقایقی را گذر عمر تماشا بود. آب را گوارای وجود گهربار خویش کرده و منتظر یاران نشستیم. همه ی یاران به جز یکی، رسیدند و یار آخر ما را نادیده گرفته؛ می تازید. سایر چهارچرخان گویی رم کرده و به راه زدند.
باور بفرمایید فقط می رویم؛ مقصدمان با خداست!
موسیقی متن: میــان بازوانــت نگهم دار، بغلـم کن، بغلم کن
از اون خنده هات بوسه ی شیرین به لبم کن
(لا اله الا الله!!!)
از اون خنده هات بوسه ی شیرین به لبم کن
(لا اله الا الله!!!)
۹۳/۰۵/۱۴