!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

!صفحه ی شخصی پیامُ الملوک

!...آن پادشاهِ خوش سلوک

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفرنامه ی پیام الملوک» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 3)

(بخش 3) (ساعت 18:10:35) (1393/5/7)


آن قدر در یاسوج برای یافتن مسکن دور دور کردیم که احوالمان نامساعد گردید و آن شهر را فقط مجالِ نماز خواندن دادیم. در اطراف "تنگه ی گنجه ای" طعامی خورده و حتی به فکر استراحت نیفتاده که در کار "کورس" * جای هیچ rest ای نیست!
راه های سخت و پیچ های طاقت فرسا را پیمودیم و پیمانه ی آن ها را چون دلستر لیمویی** مدت هاست که مینوشیم. استراحت و نفس تازه کردن و چای نوشیدن که اعمال شیاطین است؛ باید رفت! * ناگفته نماند که در این "نوشِـشِ پیمانه ها، بنده سوزشی در تک تک رنگدانه های پوست خود حس کرده { چونان ناگت سوخاری گشته بودیم! }
گویا والدین مان نیز از این موضوع ناراحت بودند. بالاخره خواهر ما التفات کرده و معرفت تراوش میکند؛ لنگی به صورتمان پرت کرده تا خدایش نگهش دارد!
:| !
انگار نه انگار که ما خفته ایم و دستمان یارای لنگ گیری ندارد. گردنمان نیز چون گل سایه گردان برای فرار از آفتاب، گردش ها داشته و 180 درجه ها چرخیده و کنون ستون فقرات ما از حالت S مانند خود به "سیگما" ( ∑ ) تغییر شکل داده چنان که هیچ "پشتی باراد" ای دوایش نیست. :|
بعد از ساعت ها، ناراحتیِ والدینمان از آفتاب سوختگی ما به حد اعلا رسیده، ما را بیدار نموده، چادری داده تا از پنجره ی چهارچرخ آویزان کنیم.
فعلا که می گازیم، تا بعد چه شود!

موسیقی متن: سکوت سرشار از ناگفته هاست...***


*کورس همان مسابقه ی اجنبی هاست، کلمه ی کورس و آن جمله ی تک ستاره دار (استراحت و نفس تازه کردن و ... باید رفت) نمایانگر شیوه ی این مسافرت است!

** ظهر دلستر لیمویی خورده که بدجور چسبید! گفتیم اینجا یادی از آن کنیم!

*** زمانی که نه آهنگی بود و نه صدایی هر عشقمان میکشید میگفتیم! این جمله، مصرعی بود از "مارگوت بیگل" به ترجمه ی "احمد شاملو" که میتوانید این شعر را در لینک زیر بخوانید:

http://shaml00.blogfa.com/post-52.aspx

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۱
پیام پژوهان
سه شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۳۴ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک ( بخش 2 )

(بخش 2) (ساعت 13:10:35) (1393/5/7)

چهارچرخان چونان گاومیش به پیش رفته و دنده ی دیگران را پایین می آوردند و آنان را به کنار جاده میکشانند. اینجانب ساعتی به خواب رفته و از اوضاع پیش آمده در طی آن مدت بی اطلاع ام و در حالی بیدار شدم که گاومیشان خسته شده و در پی جویی می جویند...
دقایقی را گذر عمر تماشا بود. آب را گوارای وجود گهربار خویش کرده و منتظر یاران نشستیم. همه ی یاران به جز یکی، رسیدند و یار آخر ما را نادیده گرفته؛ می تازید. سایر چهارچرخان گویی رم کرده و به راه زدند.
باور بفرمایید فقط می رویم؛ مقصدمان با خداست!

موسیقی متن: میــان بازوانــت نگهم دار، بغلـم کن، بغلم کن
از اون خنده هات بوسه ی شیرین به لبم کن
(لا اله الا الله!!!)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۴
پیام پژوهان
دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۱۵ ب.ظ

سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 1)

روز عید فطر اینجانب به همراه چندجانب (!) به مسافرتی 3 روزه به سمت شهرکرد رفتیم. این مسافرت شروعی بود برای اولین خاطره نویسی بنده! این خاطرات در طول مسافرت و درشرایط مختلف جوی، زمانی، مکانی نوشته شده که آن ها را به تدریج با نام "سفرنامه ی پیام الملوک" در این وبلاگ مینویسم!
*پیام الملوک، آن پادشاه خوش سلوک، لقب ابداعی اینجانب هست!
*در پایان هر خاطره قسمتی با عنوان "موسیقی متن" وجود داره که اون رو با توجه به صدا و یا آهنگی که پس از نوشتن خاطره ی مورد نظر میشندیم به عنوان پایانی برای اون بخش از سفرنامه آوردم!

این شما و این سفرنامه ی پیام الملوک که بدون مقدمه و از اوج سفر آغاز شده:



بخش اول (1393/5/7)  (ساعت 11:10:45 ظهر)

با تأخیر همیشگی، مسافرت به صورت رسمی آغاز گردید. لکن مدتی نگذشت که ترافیکی سنگین، که راهزن راه های امروزیست، راه ما را سد کرد. چهارچرخان* طوری درهم فرو رفته بودند که بلانسبت شما، هیچ پرایدی صاحبش را نمی شناخت! بالاجبار در جاده ی نیسان رو* انداخته و گرد و خاکی بلند نمودیم. پس از گشایش راه، با چهارچرخان به تاخت میراندیم...

موسیقی متن: از تمــــوم قصـــه ها دلبـر زیـبا تویی
            دلبر رعنا تویی، اول تویی، آخر تویی

*چهارچرخ: چهارپای دیروز، چهارچرخ امروز.
*نیسان رو: مال رو، جاده ای که در شأن چهارچرخان نباشد.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۵
پیام پژوهان