سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۲۷ ب.ظ
سفرنامه ی پیام الملوک (بخش 6)
(بخش 6) (1393/5/8) (ساعت 9:00:00 صبح)
دوش ما را خواب خوشی دست داد. گر چه بارها و بارها بیدار شدیم اما دل چسب بود. صبحانه همان شام دیشب بود(!) ؛ نان و پنیر و خربزه. وسایل جمع نموده و هر یک از چهارچرخان به سمت آبشخور* های خویش رفته تا دلشان را از عذاب تشنگی درآورند. فعلا که زیر سایه ی ورزشگاهِ نیمه ساخته ی نه چندان تمیزِ شهر سمیرم در نزدیکی پمپ گاز نشسته ایم. (نه کاکو! همی حالو رفتیم!!!) فی الحال در ماشین نشسته ایم. خلاصه که فعلا به سمت آبشار سمیرم می رویم. باشد که مقصد بزرگ تری را هم انتخاب کنیم.
موسیقی متن: بَلال بلــاالُم، بلال بلــاالُم دِی بلال
بِل تا بنالُم دِی بلال...**
بِل تا بنالُم دِی بلال...**
* آبشخور چهارچرخان = پمپ بنزین و گاز
** موسیقی محلی ست!
** موسیقی محلی ست!
۹۳/۰۵/۲۱